اگر نی ناله در هفت بند دارد درونش اشک چون اروند دارد !
همه دردفراق اصل خویش است وگر نه او که صد دلبند دارد !
زمان از بهر مردی وه چه تنگ است جهان را زین حقیقت عار و ننگ است
بیا بشنو برادر این سخن را کلام بی ریا خیلی قشنگ است
انگور ومی وبیغشی و آنچه به جام است در شرع منور که حرام است ، حرام است
نا صافی وناصادقی و هر چه پلشتی بنگر که در این دور زمان سخت به کام است
چو داود وسلیمان وچو ایوب چو هر ناگفتنی و امر مکتوب
غم و عشق ووفاو صبر وپیمان بود ناگفته در هجران یعقوب
شقایق دیده ای جانا که چون است به قامت واژگون دل پر زخون است
غم هجر بتی با او چنین کرد که اینسان قدسروش چون کمون است
روضه رضوان نباشد جایگاه هر کسی ذات نیکو را طلب دارد و پاکی هم بسی
جنت و فردوس نمی بخشندبه حرف وادعا ارزش بسیار باید، نیست لایق هر خسی
گویمش ای دل غافل ره خود گیر و برو طعنه و حرف مزن لقمه ی خود گیر وبرو
چشم بر کار خلایق تو میفکن بگذر بی خرد گفت !تو این نکته زمن گیر وبرو
سحر گه زد برون از خانه این دل به زیر برگ گل خوش کرده منزل
که شاید بگذرد زان کوچه معشوق کند بر دیده خود سرمه با گل