ابر بود وباران بو دوباد ....
ابر بود و باران بود وباد .
شاخه های تک درخت نارون در رقص و شاد .
دست خود در گردن هم کرده و غوغا به پاست .
چلچله در آن هیاهو سخت دلگیر قضاست !
آن طرفتر کودکی شیطان و شاد.
بی خیال از آنچه در تقدیر ماست.
زیر رگبار گهر ها شانه هایش خیس آب .
بر لبش آهنگ باد و هم به افکارش صفاست .
لیک بین او وافکار پدر
او که دلگیر است
شایدقطره های ناب آب .
برهم آید سخت .
بردرد بنیان آن کاشانه و بنیان تخت
فاصله بسیار و اندازه بعید !
تا شود آن کودک خسته سعید .
لیک ما هم غافلیم از روزگار !