دل پر شداز ...
دل پر شداز احساس او
از بوی و از انفاس او
جانم چو شد وسواس او
باید که هوشیاری کنم
من مردم از بیماریش
از رنج از بیزاریش
ترسیدم از بیداریش
باید که هوشیاری کنم
گفتم که نازش را خرم
بار اماناتش برم
صد پرده غم را بردرم
باید که هوشیاری کنم
گفتم چنان ابری ببار
بر آتشم آبی بیار
گفتا که من همراه تو
باید که هوشیاری کنم